پارت ۸۵
جونگکوک هیچی نمیگه، فقط یه نگاه کوتاه به ات میندازه و به سمت در میره.
صبح تهیونگ گفته بود ماشینش رو بیارن، واسه همین الان جلوی در دو تا ماشین منتظر بودن.
جونگکوک و ات سوار ماشین جونگکوک میشن، جونگسو و تهیونگ هم میرن سمت ماشین تهیونگ.
راه افتادن سمت محل جشن. تو مسیر، ات با خونسردی به شیشه تکیه داده بود و بیرون رو نگاه میکرد، ولی نگاه جونگکوک گهگاهی از آینه عقب رویش میافتاد. هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد، اما سکوت پر از حرف بود.
وقتی رسیدن، چراغهای سالن از دور پیدا بود. چند تا ماشین شیک دیگه هم جلوی ورودی پارک شده بودن.
جونگکوک پیاده شد و مثل همیشه بدون عجله حرکت کرد. ات هم پشت سرش، همون حس “تک بودن” رو تو نگاه و راه رفتنش داشت.
از لحظهای که پا گذاشتن تو سالن، نگاهها سمتشون چرخید.
چند ثانیه سکوت سنگینی بین جمع بود، بعد پچپچها شروع شد:
– «اون پسره جونگکوکه… شنیدم تو معاملهی جدید سهم اصلی رو برده.»
– «کنارش کیه؟ همونیه که همه میگن نامزدشه؟»
– «لباسش رو دیدی؟ اصلاً شبیه بقیه نیست.»
جونگکوک، مثل همیشه، کوچکترین واکنشی به نگاهها و زمزمهها نشون نداد. ات هم انگار اصلاً متوجه نیست، ولی لبخند نیمهمرموزش، نشون میداد همهچیز رو شنیده و حتی ازش لذت میبره.
مامان جونگکوک و یونا که کمی دورتر ایستاده بودن، بدون اینکه کلمهای بگن، نگاهشون روی ات قفل شد. مامانش لبخند ظاهری زد، ولی چشماش چیز دیگهای میگفت. یونا هم به زور خودش رو مجبور کرد عادی باشه، ولی دستهاش تو هم گره خورده بود.
صبح تهیونگ گفته بود ماشینش رو بیارن، واسه همین الان جلوی در دو تا ماشین منتظر بودن.
جونگکوک و ات سوار ماشین جونگکوک میشن، جونگسو و تهیونگ هم میرن سمت ماشین تهیونگ.
راه افتادن سمت محل جشن. تو مسیر، ات با خونسردی به شیشه تکیه داده بود و بیرون رو نگاه میکرد، ولی نگاه جونگکوک گهگاهی از آینه عقب رویش میافتاد. هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد، اما سکوت پر از حرف بود.
وقتی رسیدن، چراغهای سالن از دور پیدا بود. چند تا ماشین شیک دیگه هم جلوی ورودی پارک شده بودن.
جونگکوک پیاده شد و مثل همیشه بدون عجله حرکت کرد. ات هم پشت سرش، همون حس “تک بودن” رو تو نگاه و راه رفتنش داشت.
از لحظهای که پا گذاشتن تو سالن، نگاهها سمتشون چرخید.
چند ثانیه سکوت سنگینی بین جمع بود، بعد پچپچها شروع شد:
– «اون پسره جونگکوکه… شنیدم تو معاملهی جدید سهم اصلی رو برده.»
– «کنارش کیه؟ همونیه که همه میگن نامزدشه؟»
– «لباسش رو دیدی؟ اصلاً شبیه بقیه نیست.»
جونگکوک، مثل همیشه، کوچکترین واکنشی به نگاهها و زمزمهها نشون نداد. ات هم انگار اصلاً متوجه نیست، ولی لبخند نیمهمرموزش، نشون میداد همهچیز رو شنیده و حتی ازش لذت میبره.
مامان جونگکوک و یونا که کمی دورتر ایستاده بودن، بدون اینکه کلمهای بگن، نگاهشون روی ات قفل شد. مامانش لبخند ظاهری زد، ولی چشماش چیز دیگهای میگفت. یونا هم به زور خودش رو مجبور کرد عادی باشه، ولی دستهاش تو هم گره خورده بود.
- ۴.۱k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط